او جلوی بلدوزر ایستاد تا این خانه خراب نشود ...

تاریخ درج خبر :۱۳۹۶/۶/۲۱

"بافت تاریخی گرگان" کهن ترین بافت تاریخی شمال کشور و نخستین بافت که در سال 1310 و پیش از بافت تاریخی یزد، کاشان و حتی اصفهان، در فهرست آثار ملی ایران ثبت شد. با این همه در سال های بعد مخصوصا در دولت های نهم و دهم به دلیل اختصاص ندادن بودجه کافی و از آن مهم تر رویکرد توسعه ناپایدار در جریان مدرن شدن در ایران پس از انقلاب و جنگ تحمیلی، بیش از دیگر بافت های تاریخی مورد فراموشی و بی مهری قرار گرفت؛ تا آنجا که بخش هایی از آن به نام "بازسازی و نوسازی بافت های فرسوده" به دست شرکت های مهندسی سپرده، به زیر بولدوزر رفت و به برج و مجتمع های تجاری بدقواره تبدیل شد. در این میان اما فعالان حوزه میراث بیکار ننشستند و نبردی همه روزه و مستمر را برای حفاظت از این بافت ارزشمند پی گرفتند. یکی از پیش قدم ها در این راه که برای مقابله با تخریب عمدی "خانه تاریخی فروغی" تا آنجا پیش رفت که ناگزیر شد جلوی بولدوزر مالک بنا بخوابد "محمود اخوان مهدودی" بود. کارشناس ادبیات فارسی، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ منطقه و صاحب غنی ترین آرشیو اسناد تاریخی منطقه "استرآباد" قدیم. در تمام طول مصاحبه او از "گفتن از خود" پروا داشت و با نجابت و متانت خاصی که ویژه ی خود اوست از گفتن تلاش هایش طفره می رفت. متانت و آرامشی که در ذهن آنها که او را می شناسند پارادوکسی را ایجاد می کند درباره این سوال که " چگونه جلوی یک بولدوزر را چند ماه گرفت و یک تنه از خانه فروغی حفاظت کرد. هر چند به دلیل بی توجهی سازمان میراث فرهنگی گلستان در سال های 86 و 87 این بنا به طور کامل تخریب شد.


ج.پ: از خانه فروغی بگویید. ظاهرا در حوزه بافت تاریخی اولین موردی بود که به آن ورود پیدا کردید.

- خانه فروغی یکی از مواردی بود که من قبل از اینکه به عنوان یک فعال حوزه میراث فرهنگی و دوستدار بافت تاریخی فعالیت کنم به دلیل علاقه به تاریخ منطقه و همچنین به واسطه یکی از کسانی که منتسب به خاندان فروغی بود و با من ارتباط داشت به آن علاقمند شده و ورود پیدا کردم. یک مقدار اطلاعات شفاهی راجع به آن داشتم که مال بیگلربیگی استرآباد بوده؛ استاندار و یا بخشدار( این معنا در دوره های مختلف بار معنایی متفاوتی داشته است). قبلا یک چیزهایی درباره این خانه شنیده بودم؛ مثلا اینکه یک فضاهایی را به عنوان بازداشتگاه در خودش داشته؛ ولی همیشه از بیرون آنرا دیده بودم. خانه هم فروخته شده بود به فرد دیگری و امکان دیدن خانه وجود نداشت. دوران دانشگاهم که تمام شد و به گرگان برگشتم در بافت تاریخی گرگان، یک خانه قدیمی را اجاره کردم تا در درون بافت باشم. ادبیات خوانده بودم و علاقمند بودم به خانه های قدیمی. تغییر و تحولات زیادی را هم احساس کردم در گرگان و به ذهنم رسید که گروهی وجود ندارد که بخواهد به بافت توجه کند و کاری کند. حتی گروه هایی که بر روی تاریخ منطقه و فرهنگ عامه کار می کردند به این فضا که بستر تاریخ و فرهنگ منطقه بوده توجهی نداشتند. نهایت کارشان این بود که یک عکسی گرفتند و کنار گذاشتند. بالاخره پیگیر این مسائل و ماجراها بودیم. 

سال 86 بود که بسیاری از خانه های بافت را عکاسی کردیم. از راه های مختلفی وارد می شدیم. مالک خانه فروغی را شناسایی کردم. برای اینکه به بهانه ای وارد خانه بشوم و از نزدیک ببینم رفتم پیش ایشان و گفتم خریدارم. گفت خانه را نمی فروشم؛ می خواهم ساختمان بسازم. به ایشان گفتم:«این خانه تاریخی است و به این راحتی نمی توانی در آن ساخت وساز کنی.» گفت:«یک نفر از خود میراث فرهنگی به من گفته که اگر این ملک را تفکیک کنی و چند سند جدا برای آن بگیری از شرایط ثبت خارج می شود و می توانی برای آن مجوز ساخت وساز بگیری. ضمنا به من یاد داده که زیر ساختمان آب ببندم و من هم همین کار را کرده ام و همین روزهاست که بیاد پایین.»

اینرا که گفت دلشوره عجیبی به جانم افتاد. یک خانه تاریخی خاصی بوده و من تا آن موقع داخل آنرا ندیده بودم. آنجا متوجه شدم که نگاه مالک به این بنا اساسا نگاهی تجاریه و به طور قطع، همکاری نخواهد کرد. با یکی از دوستانم هماهنگ کردم از روی دیوار به داخل خانه رفتیم تا ببینیم آب را کجا و چگونه زیر ساختمان رها کرده. دیدم حیاط پر شده بود از بوته های تمشک و رفت وآمد خیلی سخت بود. صدای آب را گرفتیم تا ببینیم کجاست؟ جای آنرا پیدا نکردیم. اما صدای آب می آمد. در نهایت به کمک یکی از کارشناسان بخش اتفاقات آب که از دوستانم بود شاه لوله را بستیم. بالاخره آب بسته شد اما مشخص بود که زمان طولانی است که آب زیر ساختمان  رفته است. 

 

ج.پ: چرا سراغ میراث فرهنگی گلستان نرفتید؟ 

- رفتم اتفاقا؛ سراغ سازمان میراث فرهنگی گلستان رفتم و موضوع را گفتم. درخواست کردم که اقلا خانه فروغی را ثبت کنید یا اقلا مستندسازی کنید و به مالک به یک فشاری بیاورید تا بشود کاری کرد. متاسفانه میراث فرهنگی توجهی به موضوع نکرد. من هم حساس شده بودم و نمی توانست

م رهایش کنم. هر شب قبل از اینکه به خانه بروم اول می رفتم و به خانه سر می زدم. صبح های زود هم می رفتم و گشتی می زدم دور و بر خانه. تابستان سال 87 بود. یک روز ظهر خبر دادند که از خانه فروغی دود بلند شده؛ به مالک خبر دادم و احساس کردم که انگار اصلا نگران و ناراحت نشد. به نظر می آمد که آتش سوزی عمدی باشد. خودمان دست به کار شدیم؛ اما دیدم که آتش حجم زیادی دارد و ما به تنهایی نمی توانیم خاموشش کنیم. یک مقداری از درهای چوبی اتاق ها را روی هم انباشته بودند و نفتی ریخته بودند و آتش زده بودند تا خانه بسوزد و بریزد. فورا آتش نشانی را خبر کردیم و آمدند و خاموش کردند و رفتند. اما آتش هنوز کاملا خاموش نشده بود، چون آب را خودمان قبلا قطع کرده بودیم و دسترسی به آب نداشتیم از خانه همسایه ها آب گرفتیم و بالاخره کاملا خاموشش کردیم.

 

ج.پ: ظاهرا پس از آن دائما در اطراف خانه نگهبانی می دادید!

- بله؛ از آن به بعد، عصرها بیشتر به خانه سر می زدم و همزمان دائم به میراث فرهنگی مراجعه می کردم و مدام دلیل می آوردم و مستندات جمع می کردم که این خانه، هم ارزش معماری دارد و هم ارزش تاریخی. اما هیچ اقدامی نمی کردند و می گفتند تا مالک راضی نباشه ما ورود نمی کنیم، شما اول باید مالک را راضی کنید تا ما وارد شویم و اقدام کنیم. هر چه من می گفتم وقتی یک اثری استثنائاتی دارد شما می توانید با یکسری از اهرم های قانونی برای آن راهکاری پیدا کنید؛ ولی میراث فرهنگی توجه نمی کردند. تا اینکه در روز 28 شهریور 1388 یک بارندگی خیلی شدیدی شد و دیوار ضلغ غربی حیاط خانه فروغی، گذر "میخچه گران" به "گرگانجدید" فروریخت. صبح حول وحوش ساعت 4و نیم 5 صبح بود که ریخت. به احتمال بسیار زیاد به دلیل همان آبی که قبل ترها پای خانه داده بودند دیوار سست شده بود. چون آن دیوار خیلی محکم بود و بی دلیل با یک باران نمی ریخت. چون در همان ضلع یک ساختمان رعیتی مال همین خانه قرار داشت که نریخته بود و سالم بود. یادم است که روز جمعه هم بود. من صبر کردم که کمی بگذرد و ساعت 7 صبح زنگ زدم به مهندس چراغعلی مسوول کمیسیون عمران شورای شهر. ایشان گفت که دارم ورزش می کنم و در مسیر برگشت می آیم آنجا. خواهش کردم که شهردار را نیز با خودش بیاورد. پیش بینی می کردم که چون بخشی از دیوار به کوچه ریخته بود به بهانه باز کردن کوچه، بولدوزر بیاورند و کل ساختمان را تخریب کنند. از آن طرف، هر چه با میراث فرهنگی تماس می گرفتم کسی جوابم را نمی نداد. پیامک فرستادم به مدیر و معاون و کارشناسان میراث. نه کسی جوابی داد و نه واکنشی. کمتر از یک ساعت بعد، شهردار و مهندس چراغعلی آمدند. کوچه را با الوارهای حیاط بسته بودم که ماشین ها وراد کوچه نشوند. ابراهیم کریمی شهردار وقت گرگان که آمد فوری زنگ زد در همان شهرداری که یک ماشینی بفرستند که آوار را جمع کنند و راه باز شود.

ج.پ: از یگان حفاظت میراث کسی نیامد کمک تان؟

- من همچنان تلاش می کردم تا میراث فرهنگی گلستان را نسبت به این خانه حساس کنم و دائم می رفتم و می آمدم تا تا اقلا یک محدودیتی برای مالک ایجاد کنند. نهایتا آن روز موفق نشدم و تا آخر شب هم آنجا ماندم تا اتفاقی نیفتد. البته از طرف گشتی های شهرداری آمدند و مراقب بودند که مالک به بنا دست نزند. فردا صبح اول وقت بلند شدم و با توپ پُر و خیلی عصبانی رفتم سازمان میراث فرهنگی گلستان اتاق مدیرکل وقت آقای فریدون فعالی. به ایشان هم گفتم که مالک می گوید که خود کارمندان میراث به من این راهکار را داده اند که آب ببند زیر ساختمان و ... از آن طرف من هر چی تماس می گیرم با شما جواب نمی دید و میراث هم هیچ کاری نمی کند. الان شهرداری که اصلا دیدگاه و وظیفه حفظ بناهای تاریخی را ندارد ورود کرده و در کنار ما دارد حفاظت می کند ولی شما که کارتان این است و برای همین پشت این میز نشسته اید هیچ کاری نمی کنید. ایشان به آقای ایمانیان که کارشناس میراث بودند گفت که این بنا مگر در بافت تاریخی نیست؟ پس می شود کاری کرد. کارشناس گفت: بله؛ آن شکلی می توانیم ورود کنیم. خانه فروغی باعث شد من قوانین را مطالعه کنم و من متوجه شده بودم که این بنا اگر چه به طور مجزا ثبت ملی نبوده، ولی در محدوده ثبت ملی و بافت تاریخی قرار داشته و بر اساس قانون هر کاری بخواهند در این محدوده انجام بدهند باید با نظر میراث باشد و آنها می توانند ورود و کنترل کنند. 

ج.پ: چرا آن بنا با آن ارزش های ویژه، ثبت نشده بود؟ 

- اتفاقا این را هم از ایشان پرسیدم. جوابی نداشتند. بعد گفتم: این بحث " ثبت اضطراری" که می گویند چیست؟ به هر حال یک اثری است که موقعیت ویژه ای دارد و مالک، رضایت نمی دهد. چون اثر ملی محسوب می شود و در نوع خودش منحصر به فرد است شما می توانید بدون رضایت مالک اینرا ثبت کنید. نهایتا به من گفتند یک زحمتی بکش این فرم ها را پر کن، نقشه های بنا را هم دربیاور. من هم که نه معمار بودم و نه نقش

ه برداری بلد بودم. زنگ زدم به مهندس چراغعلی و دکتر بهنام قلیچ خانی که بیایند و این کار را انجام بدهند. در این فاصله آمدم سری به خانه بزنم نرسیده به پیچ، صدای ماشین سنگین را شنیدم. رفتم جلوتر دیدم یک لودر آورده اند وبخشی از تمشک و بوته های داخل حیاط خانه و آوار و ... را جمع کرده؛ یک بخشی از آن ساختمان رعیتی مشرف به کوچه را هم جمع کرده و در حال ادامه کار هستند. رفتم جلوی لودر را گرفتم گفتم: شما مجوز داری؟ یک آقای جوانی آنجا بود که بعد از صحبت، متوجه شدم پسر مالک است. آمد گفت: ما از میراث فرهنگی مجوز داریم. گفتم: من خودم معاون میراث فرهنگی ام. تو از کی مجوز داری؟ این را که گفتم سکوت کرد؛ بعد گفت: نه آقا، مجوز که نداریم؛ اما کارشناس میراث گفته لودر ببریم و خرابش کنیم! گفتم: کدام کارشناس؟ من معاون میراثم؛ بگو کدام کارشناس تا رسیدگی کنم. اگر مجوز داری نشان بده و اگر نداری باید جمع کنی و بری. لودری هم ایستاده بود و نگاه می کرد. باز آن پسر جوان گفت: همسایه ها اعتراض کرده اند که باید اینجا را سامان بدهیم. گفتم: من اصلا نمی گویم اینجا را نگه دارید یا بکوبید. ولی حرف من این است که باید اول بیایید میراث فرهنگی و مجوز تخریب بگیرید. 

می خواستم یک جوری این لودر را از آنجا برگردانم؛ چون اگر آنجا می ماند باید کارش را انجام می داد. در همین حین که تازه مساله داشت جمع می شد یکهو چند نفر از ساکنان محله آمدند و شروع کردند به بد وبیراه گفتن به میراث فرهنگی که این خانه مخروبه را برای مردم قبرستان درست کردند و اینجا شده جایگاه معتادان و ... باز این مالک شیر شد و آمد جلو. در همین حین که مشغول مالک و همسایه ها بودم  دیدم صدای آوار پشت سرم آمد. برگشتم دیدم لودره شروع کرده به کار کردن و یک بخش دیگر از این بنای باستانی و تاریخی را ریخت. من هم عصبانی که این بنای ارزشمند  به همین راحتی دارد از دست می رود. فوری چند تا عکس گرفتم از بنای نیمه ویران شده و رفتم جلوی لودر . گفتم اگر بخواهی ادامه بدی باید اول تکلیف این بنا روشن بشود. من نگران بنای اصلی بودم که آسیب نبیند؛ چون بنای رعیتی که از دست رفته بود. خلاصه چند نفر از اهالی محل هم آمدند و بالاخره آنها مجبور شدند کوتاه بیایند و کار تخریب بنا را متوقف کردند.

ج.پ: شما جلوشان را گرفتید، یعنی رفتید جلوی لودر خوابیدید؟ نترسیدید به شما آسیب بزنند و یا لودر کارش را ادامه بدهد و برای شما خطرناک باشد؟ 

- البته معمولا راننده لودر این کار را نمی کند. ولی من هم آن زمان اصلا به اینجا فکر نمی کردم و آن لحظه تشخیصم این بود که تنها کاری که می شود کرد همین است و با صحبت نمی توان این موضوع مهم را حل کرد. 

-ج.پ: بعد چه شد؟ راننده  لودر رفت؟ 

- سر وصدای آوار از یکطرف و داد و فریاد ما از طرف دیگر همسایه های بیشتری را جمع کرد. چند نفر هم با من آشنا درآمدند. خواستند بین ما صلح ایجاد کنند؛ گفتند: این بنده خدا چند ساله این بنا را خریده که برای خودش و بچه هایش آپارتمان بسازد؛ میراث فرهنگی هم اذیتش کرده؛ بگذار الان که لودر آورده کلکش را بکند. من گفتم امکان ندارد و اگر از روی نعش من رد بشود که این کار را بکند. بعد که دیدند این جوری است رفتند با پسر مالک صحبت کردند. او هم قبول کرد و گفت: من می روم از میراث فرهنگی مجوز آنرا می گیرم. من گفتم: باشد؛ تو برو از میراث فرهنگی مجوز بیار. من قبول دارم. ولی امروز نمی گذارم. تو تا شب هم بایستی اینجا من نمی گذارم. گفتند باشه شما بروید. من هم گفتم: لودر باید از اینجا برود و تا موقعی که لودر اینجاست من هم هستم. راننده لودر گفت: برای من دیگر کرایه نمی کند ( صرف نمی کند) که لودر را ببرم؛ باشه اینجا تا مجوز بگیرم. من هم گفتم: حالا حالاها مجوز نمی دهند. برو از اینجا! باز دوباره جر و بحث شد و باز سر وصدا بالا گرفت. بالاخره راننده لودر لج کرد گفت: من می خواهم همین جا توی لودر بخوابم. من هم گفتم: باشه؛ من هم همین جا روی زمین می خوابم. یک چند ساعتی گذشت و بالاخره دید من همین جور نشسته ام و از رو نمی روم وسایلش را جمع و جور کرد و رفت. 

ج.پ : چقدر طول کشید؟ شما تنها بودید؟ از فعالان میراث کسی را خبر نکردید؟  

- حدود 3- 4 ساعت طول کشید. بله من تنها بودم؛ چون هنوز تشکلی به عنوان فعالان میراث وجود نداشت و تقریبا این اولین موردی بود که به طور جدی با آن سر وکار پیدا کرده بودیم. فقط یکی دو نفر از بچه های میخچه گران بودند که من این ها را گذاشته بودم که اگر آنجا اتفاقی افتاد به من خبر بدهند. 

ج.پ : با میراث فرهنگی تماس نگرفتید که کمک تان بیایند؟ بالاخره یک بنا در بافت تاریخی ثبت شده داشت بدون مجوز تخریب می شد!   

- اتفاقا چرا؛ اما هیچکس جواب نمی داد. در این فاصله دائم در حال تماس گرفتن بودم و با هر جایی تماس گرفتم توجهی نمی کردند. با یگان حفاظت میراث فرهنگی هم تماس گرفتم گفتند ماموران ما در حال گشت زنی هست

ند؛ اطلاع می دهیم بیایند. اما تا آخرهم نیامدند. بعد زنگ زدم به آقای چراغعلی؛ ایشان هم جلسه بودند. به هر حال در آن شرایط هیچکس نتوانست به داد من برسد. 

-ج.پ : وقتی لودر رفت شما هم رفتید ؟ دوباره برنگشت؟

-  من می خواستم بروم اداره کل میراث فرهنگی؛ اما می ترسیدم لودر برگردد. بالاخره چند نفر از دوستان محله "میخچه گران" که آشنا بودند را سپردم که حواس شان به لودر باشد. خودم رفتم میراث فرهنگی.

ج.پ : واکنش مسوولان و کارشناسان میراث فرهنگی چه بود؟ 

- رفتم میراث و شروع کردم به سروصدا . گفتم همه چیز زیر سر خودتان بوده؛ به طرف راهنمایی کرده اید که زیر خانه ش را آب ببندد؛ سند تفکیکی بگیرد. چطور می شود شماها تحصیلکرده های این رشته باشید و وقتی که این خانه ارزشمند دارد تعطیل می شود اینجا بتوانید به راحتی بنشینید. حداقل این است که اگر کاری هم نمی توانید بکنید یکی تان بلند شوید بیایید سر صحنه! چطور می توانید به راحتی بنشینید؟ واقعا برای من این همه بی تفاوتی از این هایی که هم تحصیل کرده رشته میراث بودند و هم کارمند این سازمان خیلی عجیب بود. هنوز هم برایم قابل درک و هضم نیست. 

ج.پ : اداره کل میراث گلستان، بعدها هم کاری نکرد؟

- این حادثه باعث شد میراث فرهنگی یک تکانی به خودش بدهد؛ هر چند برای این خانه نتوانست کاری بکند. آن روز هم که به میراث رفتم درخواست یک مامور یگان کردم تا 4-3 روز در صحنه حضور داشته باشد که بتوانم نقشه ها را برای ثبت آماده کنم. حتی خواهش کردم اقلا در تایم هایی که خودم نیستم یکی از ماموران یگان را بفرستند آنجا، ولی باز هم قبول نکردند و هیچ همکاری هم با من نکردند. بعد از آن، دوبار دیگر خانه فروغی را آتش زدند و درآتش سوزی سوم به طور کامل آن بنای ارزشمند فروریخت.

ج.پ: کار نقشه برداری به کجا رسید؟ 

-  مهندس چراغعلی و دکتر بهنام قلیچ خانی آمدند و با کمک دو خانم دانشجویی که همراه خود آورده بودند مترکشی و نقشه برداری کردند و بردند در اتوکت ثبت کردند. من هم اطلاعاتی که نیاز داشت را با یک سری عکس های قدیمی ضمیمه کردم و پرونده ثبتی را آماده کردم و به میراث فرهنگی تحویل دادم. بعد هم مالک، آنجا را فنس کشید تا کسی داخل خانه نرود. من با اصرار، آقای فعالی مدیرکل وقت میراث را بردم آنجا، وقتی آنجا را دید گفت «ما کلی هزینه می کنیم و آثار ارزشمند تاریخی را از زیرزمین حفاری کرده و بیرون می آوریم. این بنا خیلی ارزشمندتره و باید به این بنا خیلی اهمیت داد.» اما عملا هیچ کاری نکردند. فقط حرف بود. میراث فرهنگی تنها کاری که در آنجا کرد این بود که یک "اُرسی" سه لت را که قبلا یک لت آن دزدیده شده بود، برداشت و برد و البته داشت توسط یک کارشناس میراث که کار تجارت چوب انجام می شود برده می شد که من خودم را رساندم. البته این هم حکایتی دارد برای خودش.  

ج.پ: چه حکایتی ؟ 

- یکی از نجارهایی که در میخچه گران کارگاه منبت داشت به من زنگ زد و گفت که الان دارند ارسی ها را باز می کنند. بلافاصله خودم را رساندم. دیدم همان آقای کارشناس معروف است. گفتم: چکار می کنی؟ گفت: این را ببریم میراث که نبرند تا تکلیف خانه روشن بشود. اگر قرار شد بنا را مرمت کنیم استفاده بشود. گفتم خیلی هم عالی است این کار. کمکش کردم که تمام درهای مشبک و ساده و ارسی ها را باز کرد و به اداره کل بردیم. بعد من در دفتر مدیرکل به ایشان گفتم: حالا این ها را صورت جلسه کن. گفت: نه؛ اینجا اینکار خیلی مرسوم نیست! گفتم: قانونا باید اینکار انجام بشود و اگر مرسوم نیست اشتباه است. همین بی توجهی ها و رسوم اشتباه در میراث، باعث شده بود که این کارشناس رسما تجارت سرخه دارهای قدیمی خانه ها را می کرد و حتی هدایای تاریخی که شهروندان برای استفاده در روند مرمت خانه های تاریخی می دادند را هم می فروخت. تمام درهای خانه رضاقلی نژاد که "گره چینی " هایش را درآورده بود تا بفروشد و در حین انجام این کار مامور او را گرفت. تنها چیزی که از دست ایشان سالم در رفت همین در و ارسی های خانه فروغی بود که صورت جلسه شد و البته خانه باقری هم بود که از سوی دکتر قلیچ خانی صورت جلسه شد. 

ج.پ: سرنوشت پرونده ثبتی خانه فروغی بالاخره چه شد؟ 

- هیچی. پرونده را دادیم، اما هیچ اتفاقی نیفتاد که نیفتاد تا سال 1390 که این خانه همچنان سر پا بود و ما دائم آنرا پیگیری می کردیم؛ اما می گفتند دارد مراحل اداری اش را طی می کند. کاملا مشخص بود که هیچ قدمی برای آن برداشته نشده؛ حتی چندین بار گفتم که بگذارید خودم پیگیری آنرا انجام بدهم و اگر لازم است به خرج خودم حاضرم تا تهران و سازمان میراث کشور هم بروم؛ ولی همراهی نکردند. البته ناگفته نماند که یک مقدار هم در دولت قبل، ثبت مشکل شده بود و بودجه ها هم قطع شده بود؛ الان کمی راحت تر شده. به نظر من اراده ای برای ثبت این خانه وجود نداشت و اگر می خواستند جدی بایستند و نجاتش بدهند می شد. من اصلا فکر می کنم ا

ین پرونده هیچ وقت به تهران فرستاده نشد.

ج.پ: و آخر کار ؟ 

- دی ماه 1390 بود که خانه فروغی را برای بار سوم آتش زدند و البته این بار با زیرکی تمام یکی از همسایه ها این کار را کرد. ما آنش نشانی را خبر کردیم و آتش را خاموش کردند ولی این بار چون اول گچ روی چوب سقف را ریخته بودند وبعد چوب سقف بین طبقه بالا و پایین را آتش زده بودند و آن چوب، زغال شده بود، طبقه بالا نقطه اتکایی نداشت تا سرپا بماند. بعد هر چه رفتیم و آمدیم  به جایی نرسید و بالاخره ساختمان فروریخت. 

ج.پ: چه احساسی داشتید وقتی بعد از آنهمه زحمت و جلوی لودر خوابیدن، به نتیجه نرسیدید و خبر ریختن کامل بنا را شنیدید؟

- احساس کردم که بیخود تلاش کرده ام. به خودم گفتم که کاش اصلا نمی رفتم جلوی لودر و آن همه کل کل نمی کردم با همه؛ فایده ای نداشت. فقط این یک مورد که نبود. خانه سردار افخم را هم با همین شکل از بین بردند. دقیقا روزی که میراث فرهنگی مستِ افتتاحیه جشنواره اقوام بود فروریخت. هر چه تلاش کردیم که به میراث بفهمانیم که اجرای یک جشنواره معنایش این نیست که شما تمام اداره کل را تعطیل کنید و در واقع وظایف تان را کنار بگذارید، فایده ای نداشت.  یک مدت کار ما شده بود جلوی لودر خوابیدن و میراث فرهنگی گلستان هم بی تفاوت به راه خود می رفت. 

 

ج.پ: یعنی در هنگام برگزاری جشنواره ها، یگان حفاظت میراث کار نمی کرد؟ 

- نه. در اختتامیه جشنواره اقوام خانه سردار افخم را کوبیدند. سال بعد در اختتامیه جشنواره اقوام خانه "آیدانی" را کوبیدند. و سال بعد هم داشتند "آب انبار درب نو و تکیه و سقاخانه" را می کوبیدند که ساعت 11 شب به من خبر دادند و ما تا ساعت 2 نیمه شب درگیر بودیم و بالاخره جلوی آنرا گرفتیم؛ ولی اینبار چون با شخص مواجه بودیم خودمان با هزینه های شخصی مان به جای میراث به مالک پول و مصالح مناسب دادیم؛ مغازه اش را درست کردیم با مصالح بومی و هماهنگ و تحویل مالک دادیم. حتی "بانک مصالح" راه انداخته بودیم و به خیلی جاها می دادیم. اما هنوز اوضاع اصلا خوب نیست و در جشنواره ها ماموران یگان به جای گشت زنی در حال انجام کارهای پارکینگ و دیگر کارهای اجرایی جشنواره هستند. هنوز هم مامور یگان روز جمعه در دسترس نیست؛ تنها روزی که کامیون می تواند به داخل شهر بیاید و همه، ساخت و ساز و یا تخریب ساختمان را در روز جمعه انجام می دهند. خنده دار است واقعا. خارج از ساعت اداری نیست. هیچ چیزی هم ندارد. لباسش را هم خودش می خرد. نتیجه این شده که بافت تاریخی از دست رفته است. 

 

ج.پ: در انتها بگویید مقصر کیست و در موارد مشابه چه باید کرد؟ 

- به نظر من میراث فرهنگی همه جا و همیشه کوتاه آمده و همیشه همه چیز را امضا کرده؛ در واقع بحث اصلی، منافع برخی اشخاص است که در این میان به میراث فرهنگی گره خورده. ولی اگر این زیرساخت ها درست نشود و گره این بناها از منافع عده ای باز نشود کاری نمی توان کرد. ما پارکینگ مسجد جامع را 11 سال متوقف کردیم و نهایتا ارتفاع آن را پایین تر آوردیم. بی تاثیر نبود ولی آنچه که ما می خواستیم هم نشد. پس باید بودجه لازم را به میراث داد و قوانین را اصلاح کرد تا تلاش ها موثر باشند.

جامعه پویا / الهه موسوی

نظرات
درج نظر جدید
نام
وبسایت
ایمیل
متن
   

کد امنیتی فوق را وارد کنید