جنگلبانی؛ شغلی که از دور دل می بَرد و از نزدیک زَهره

تاریخ درج خبر :۱۳۹۹/۵/۱۰

 من یک جنگل بان هستم؛ یک جنگلبان ایرانی. در برابر تخلفات تمام قد ایستاده ام و تا آنجا که روسایم اجازه دهند جلوی تخریب منابع ملی را می گیرم. شغلم آهنگی زیبا دارد و نامی جذاب؛ اما تلخی های ناگفته بسیاری در دل خود دارد. به قول معروف "از دور دل می برد و از نزدیک زَهره" .


 من یک جنگل بان هستم؛ یک جنگلبان ایرانی. در برابر تخلفات تمام قد ایستاده ام و تا آنجا که روسایم اجازه دهند جلوی تخریب منابع ملی را می گیرم. شغلم آهنگی زیبا دارد و نامی جذاب؛ اما تلخی های ناگفته بسیاری در دل خود دارد. به قول معروف "از دور دل می برد و از نزدیک زَهره" .

 

حافظ جنگل ها هستم و با جان و دل و سلامت و تمام وجودم در برابر تمام متخلفانی که قصد آسیب رساندن به این نعمت های خدادادی و انفال را داشته باشند تمام قد می ایستم. نام، شغل و وظیفه من از دور بسیار زیباتر از چند سطری است که در نوشته ها می آید. همه دوست دارند جای من باشند؛ عنوان جنگلبان را یدک بکشند؛ با لباس من در عرصه های طبیعی عکس بگیرند و در فضای مجازی منتشر کنند؛ اما نزدیکتر که بیایی می بینی تلخی ها و کاستی های این شغل آنقدر زیاد است که شاید در تصور کمتر کسی بگنجد.

 

من کسی هستم که تکالیفم بسیار بیشتر از حقوقم است. تکلیف دارم با قاچاقچی چوب بجنگم؛ تکلیف دارم با کسانی که درختان جنگل را آتش می زنند مبارزه کنم؛ در زمستان و تابستان و گرما و سرما در تمام عرصه های جنگلی و کوهستانی و مراتع و بیابان ها به گشت زنی مشغول باشم. وقتی جنگل یا عرصه ای مرتعی آتش می گیرد باید با تمام توان و با جان و دل آتش را خاموش کنم. گاهی باید ظرف های 50 لیتری آب را پای پیاده کیلومترها در شیب کوهستان بالا ببرم و عرق ریزان خودم را به نقطه آتش برسانم. گاه باید با دست های خالی و با بیل و سرشاخه به نبرد با آتش بروم و خودم را به دل آتش بزنم تا آنرا خاموش و فاصله اش را با درخت ها حفظ کنم.

 

همچنین باید در برابر ویلاسازهای گردن کلفت و قانون شکن که پارتی هایی گردن کلفت تر از خودشان دارند و اغلب یا به نماینده وصلند یا به فلان مدیرکل و یا فلان وزیر و فلان آدم مهم، و حتی گاه به مدیران درون سازمانی خودمان هم متصل هستند، بایستم و نگذارم زمین خواری کنند. گاهی ممکن است این ایستادگی به قیمت جانم تمام شود؛ درست مانند شهید ناصر پیروی که در برابر تهدید و تطمیع یک نظامی بازنشته که می خواست برای ساختن ویلا جنگلخواری کند تسلیم نشد و در آخر، سرش را در این راه از دست داد.

 

بعد از آتش سوزی های جنگلی و مرتعی و حتی اراضی کشاورزی حاشیه جنگل، اگر به دست ها و پاهای من و همکارانم نگاهی بیندازید پر از تاول و زخم و سوختگی است. ساعت ها با لباس ها و کفش های نامناسب و ناایمن و بی خوابی های ممتد در کار اطفای حریق هستیم؛ بدون اینکه ابزار و تجهیزات کافی را داشته باشیم. گاهی شاخه های نیم سوخته از ارتفاعات بر روی سر و کله ما می افتد بدون اینکه کلاهی برای ایمن نگه داشتن سر و صورت ما در این نوع عملیات داشته باشیم.

 

وقتی گزارش مردمی درباره متخلف می رسد باید به سرعت خودم را به محل حادثه برسانم. تنها و بدون اسلحه و حتی ابزاری برای دفاع. در برابر متخلفانی که حداقل یک " تبر" در دست دارند و زبانی تند و عموما گروهی. گاهی حتی با یک سوال از جانب من که "چرا درخت را قطع کرده ای؟" با واکنش های تند و خشونت آمیز از سوی متخلف، مواجه می شوم. در آن لحظه اگر خدا حافظم و بخت یارم نباشد معلوم نیست چه بر سرم می آید.

 

گاهی پس از گرفتن متخلف، داستان تازه شروع می شود؛ مخصوصا اگر آن فرد دارای "ژن خوب" باشد دیگر کار من ساخته است. باید به روسای خودم جواب پس بدهم که چرا پاپِی آن فرد شده ام؟ و " مگر خبر نداشته ام که آن خلافکار، نسبتی نسبی یا سببی با فلان مدیر یا وزیر و وکیل و .... دارد؟! و یا اینکه "اصلا سرت را بینداز پایین و کار خودت را بکن و چکار داری که عاقبت آن متخلف یا پرونده چه شد؟!"

 

دقیقا و درست در زمانی که باید تشویقم کنند و برایم پاداش ثبت کنند؛ توبیخم می کنند و تهدید که " اگر یکبار دیگر تکرار شود دیگر جایت در این سیستم نخواهد بود! " و " چرا مشکلت را با رسانه در میان گذاشته ای؟" و اینکه مگر تو وکیل و وصی کوه و جنگل و معدن و رودخانه هستی؟ موضوع را گزارش کن و به مافوقت بده و برو؛ دیگر هم پیگیر نشو که چه شد و حتی سوال هم نکن!

 

من یک جنگل بان هستم! اما نمی توانم در هیچیک از حرکت ها و پویش هایی که برای حفاظت از جنگل می شود شرکت کنم. البته این موضوع، منع قانونی ندارد و در قانون، هر فردی حق دارد از  آب و هوا و خاک و محیط زیست سالم برخوردار باشد و برای حفظ آنها تلاش و فعالیت کند؛ حتی مقام معظم رهبری نیز همین وظیفه را برای تک تک ایرانیان تکلیف کرده اند؛ من اما انگار در دایره این قوانین و احکام و تکالیف قرار نمی گیرم و اگر از این حق استفاده کنم ممکن است دودمانم را به باد بدهند. من فقط باید در راستای حرکت و جهتی که رییسم می گوید حرکت کنم؛ اگر روسایی داشته باشم که در برخورد با متخلف جدی و قاطع باشند من هم می توانم به وظایفم عمل کنم. اما اگر مدیران مربوطه به نوعی با مافیاهای مختلف در ارتباط باشند و یا از آنها بترسند من نیز باید تمکین کنم؛ وگرنه روزگارم سیاه است.

 

شاید بپرسید با اینهمه سختی مگر چقدر دستمزد و حقوق می گیرم و چه شرایط خاصی دارم که حاضرم در این دستگاه بمانم و کار کنم؟ حتما باور نمی کنید اما واقعا خیلی کمتر از دستگاه های دیگر و بدتر اینکه حتی همین مقدار را هم گاهی منظم دریافت نمی کنم. خیلی پیش آمده که 4-5 یا حتی 6 ماه یکبار حقوق های من و همکارانم را واریز نکرده اند و حتی هزینه بنزین موتوری را که با آن "گشت حفاظتی" را انجام می دهم از جیب داده ام. اما دستم به جایی بند نبوده و اگر هم اعتراضی کنم با "تهدید" به اخراج یا تمدید نشدن قرارداد از سوی شرکت های حفاظتی مواجه می شوم.

 

با تمام این مشکلات و سختی ها و کمی و کاستی ها، من اما همچنان با تمام توان از حریم انفال و جنگل ها ومراتع و عرصه های ملی کشور دفاع می کنم؛ همان عرصه هایی که جوانان باشرف این آب وخاک، در دفاع مقدس با خون خود آن را به دشمن ندادند و برای مردم وطن نگهداشتند. آخر می دانی، من یک جنگلبان هستم!
 

اسکان/ الهه موسوی 

نظرات
درج نظر جدید
نام
وبسایت
ایمیل
متن
   

کد امنیتی فوق را وارد کنید